-
سلام.
من سلمان حدادی هستم و هدفم پیشرفت فرهنگ اهلبیت صلوات الله علیهم اجمعین است.
من یک ماموستای وهابی بودم و اکنون شیعه هستم.
شور و شوق من برای تبلیغ شعاعر حسینی دیوانه وار است. چون می دانم فقط اهلبیت علیهم السلام بر حق هستند. -
-
-
شهادت مادرم افسانه یا واقعیت
.
- رسول اکرم| فرمودند: «اگر تمامی حسن و کمالات در شخصی تجسم یادب، هر آینه او فاطمه÷ خواهد بود؛ بلکه فاطمه÷ از تمامی حسن و کمال بالاتر است. به درستی که دخترم فاطمه÷ از نظر شرافت و کرامت، بهترین اهل زمین است». ابن ابیشیبه (متوفی 235 ه.ق) در «المصنف»جلد هفتم، صفحه423، روایت شمارهی37045، چاپ بیروت چنین مینویسد: 1- «عمر به سوی خانهی فاطمه÷ روانه شد و گفت: ای دختر پیامبر! به خدا قسم هیچ کس نزد ما، دوستداشتنیتر از پدرت نیست و بعد از پدرت، هیچ کس نزد ما دوستداشتنیتر از تو نیست. به خدا قصم این محبت مانع از آن نمیشود که به خاطر این افرادی که نزد خود جمع کردهای، دستور بدهم خانه را بر سرتان بسوزانند!» 2- ابن قتیبه (متوفی 276 ه.ق) در «الامه والسیاسه» جلد اول، صفحه12، چاپ مصر، چنین میگوید: «ابوبکر، عمر را به دنبال آنها که در خانهی علی جمع شده بودند فرستاد، آنها از بیرون آمدن خودداری نمودند؛ در این هنگام عمر دستور داد که هیزم بیاورید. پس خطاب به اهل خانه گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست، باید خارج شوید وإلاّ خانه را با اهلش به آتش میکشم. شخصی به عمر گفت: آیا میدانی که فاطمه در این خانه است؟! گفت: اگر چه فاطمه در خانه باشد!». 3- بلارزی (متوفی 279 ه.ق) در «انساب الاشراف» جلد اول، صفحه 586، چاپ مصر، چنین مینویسد: «ابوبکر برای بیعت گرفتن از علی، به دنبال وی فرستاد. پس علی بیعت نکرد. در این هنگام عمر با شعلهای آتش، روانهی خانهی علی شد. فاطمه در پشت در با او موجه شد و گفت:ای پسر خطاب! آیا میخواهی خانهام را آتش بزنی؟! عمر گفت: آری! این کار من از دین پدر تو محکمتر است». 4- طبری (متوفی 310 ه.ق) در «تاریخ الامم و الملوک» جلد دوم، صفحه 443، چاپ بیروت، چنین مینویسد: «زمانی که طلحه، زبیر و عدهای از مهاجرین در خانهی علی جمع شده بودند، عمر بن خطّاب به آنجا رفت و گفت: به خدا قسم! باید برای بیعت خارج شوید و الا خانه را بر سر شما به آتش میکشم!». 5- مسعودی (متوفی 346 ه.ق) در «اثبات الوصیه» صفحه 142، چاپ بیروت میگوید: «امیر مؤمنان با عدهای ز پیروان و شیعیانش در منزلش جمع شده بودند؛ در این هنگام عدهای به خانهاش حملهور شده و به آنجا هجوم آوردند و درِ خانهاش را به آتش کشیدند و او را به زور از خانه خارج کردند، آنها سیده زنان (فاطمه÷)را در پشت در فشار سختی دادند، به طوری که محسن را سقط کرد». 6- ابن عبد ربه (متوفی 328 ه.ق) در کتاب «عقد الفرید» جلد سوم، صفحهی6، چاپ مصر چنین مینویسد: «ابوبکر به عمر دستور داد: اگر از خروج از خانه خودداری کردند، با آنها به جنگ بپرداز. پس عمر با شعلهای از آتش، روانهی خانهی فاطمه شد تا آنجا را به آتش بکشد. در این هنگام عمر با فاطمه برخورد کرد و فاطمه به وی گفت: ای پسر خطاب! آیا برای آتش کشیدن خانهی ما آمدی؟! عمر گفت: آری! مگر آنکه با ابوبکر بیعت کنید. همانطور که امت چنین کردند». 7-مقاتل بن عطیه حنفی (متوفی 505 ه.ق) در «الامامه والخلافه»، صفحه160، چاپ بیروت چنین میآورد: «هنگامی که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتی را به سوی خانهی علی و فاطمه فرستاد و عمر هیزم فراهم کرد و در خانه را آتش زد». 8- شهرستانی (متوفی 548 ه.ق) در «الملل والنحل» ، جلد اول، صفحهی57، چاپ بیروت چنین میگوید: «از جملهی عقاید نظام آن بود که میگفت: عمر به خانهی فاطمه حملهور شده در حالی که فریاد میزد: خانه را با اهلش به آتش بکشید و این در حالی بود که کسی جز علی و فاطمه و حسن و حسین’ در خانه نبود». 9- ابن ابی الحدید معتزلی (متوفی 655 ه.ق) در «شرح نهج البلاغه» جلد دوم، صفحهی56، چاپ بیروت، از قول جوهری مینویسد: «عمر به طرف آنها (که در خانهی علی اجتماع کرده بودند) حرکت کرد و خطاب به آنها گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست، یا برای بیعت کردن از خانه خارج شوید و یا آنکه خانه را بر سر شما به آتش میکشیم!». و همچنین در «شرح نهج البلاغه»، جلد دوم، صفحهی57 مینویسد: «ابوبکر گفت: ای عمر! و ای خالد بن ولید! برخیزید و به مکان آنها رفته و آنها را به نزد من بیاورید. پس آن دو به طرف خانهی علی روانه شدند، عمر داخل خانه شد و خالد بن ولید در آستانهی در خانه ایستاد». لازم به یاد آوری است که ذهبی پیرامون مذهب ابن ابی الحدید چنین مینویسد: «ابن ابی الحدید از بزرگان فضلا و ارباب کلام، نظم، نثر و بلاغت بود و به درستی که او معتزلی بود». 10- اسماعیل بن عماالدین (متوفی 732 ه.ق) در «المختصر فی اخبار البشر»، جلد دوم، صفحهی156، چاپ مصر مینویسد: «ابوبکر به عمر بن خطاب دستور داد تا علی و کسانی را که با او هستند را از خانهی فاطمه خارج کند. ابوبکر به عمر دستور داد که اگر از بیرون آمدن از خانه خودداری کردند، با آنها جنگ کن. در این هنگام، عمر با قطعهای آتش به سوی خانهی فاطمه روانه شد تا آنجا را به آتش بکشاند. پس فاطمه گفت: کجا ای پسر خطاب؟! آیا آمدهای خانهی ما را به آتش بکشی؟! عمر گفت: آری! مگر آنکه داخل شوید [در بیعت ابوبکر] همانطور که امت داخل شدهاند». شهادت حضرت محسن بن علی× 1- مسعودی در «اثبات الوصیه» ، صفحهی 142، مینویسد: «آنان در هجوم به خانه، فاطمه سیده زنان را در پشت در چنان فشار دادند که محسن را سقط کرد». 2- شهرستانی در «الملل و النحل»، جلد اول، صفحهی57، چاپ بیروت مینویسد، نظام گفته است: «همانان عمر در روز بیعت، چنان ضربهای به فاطمه زد که جنین خود را سقط کرد». 3- صفدی در کتاب «الوافی بالوفیات»، جلد ششم، صفحهی17 مینویسد: «نظام معتزلی معتقداست که عمر در روز بیعت، چنان فاطمه را زد که محسن را سقط کرد». 5- ذهبی در کتاب «میزان الاعتدال»، جلد اول، صفحهی139، رقم552 مینویسد: «بدون ک عمر چنان لگدی به سینهی فاطمه زد که محسن از او سقط شد». 8- ابن ابی الحدید معتزلی در «شرح نهج البلاغه» جلد چهاردهم، صفحهی92، چاپ بیروت مینویسد: «عدهآی از مشرکان از جمله «هبار ابن اسود» به قصد اذیت کردن زینب، ربیبهی رسول اکرم| که از مکه به سمت مدینه حرکت کرده بود ـ ناقهی او را تعقیب کردند. اول کسی که از مشرکان به ناقهی زینب رسید، «هبار بن اسود» بود که به محض رسیدن، نیزهای به طرف هودج زینب پرتاب کرد. زینب که حامله بود، از این حمله ترسید و زمانی که به مدینه رسید، بچهاش را سقط کرد. از این رو پیامبر| دستور داد هر کجا هبار بن اسود را دیدند، او را به قتل برسانند». ابن ابی الحدید بعد از نقل این جریان میگوید: این خبر را برای استام «ابی جعفر نقیب» خواندم. نقیب گفت: وقتی رسول خدا| به خاطر ترساندن زینب و سقط شدن فرزند او، خون «هبار بن اسود» را مباح کرد، روشن است که اگر در زمان فاطمه زنده بود، بدون شک خون کسانی که فاطمه را ترسانده تا فرزندش را سقط کرد، مباح میکرد!! ابن ابی الحدید میگوید: به نقیب گفتم: آیا میتوانم این خبر را ـ که عدهای فاطمه را ترساندند تا این که فرزندش محسن را سقط کردـ از شما نقل کنم؟ نقیب گفت: «نه! از من نقل نکن و بطلان این خبر را نیز از من نقل نکن؛ چرا که من در مورد این خبر، نظر و عقیدهای نمیدهم!!». در تحلیل سخن نقیب باید گفت که این سخن نشان میدهد که وقوع ماجرای سقط جنین برای او به اثبات رسیده است؛چرا که اگر چنین نبود، با توجه به عقیده، مذهب او ماجرا را به طور کامل نفی میکرد و میگفت: بطلان این خبر را از من نقل کن؛ ولی از آنجا که اگر چنین نبود، با توجه به عقیده، مذهب او ماجرا را به طور کامل نفی میکرد و میگفت: بطلان این خبر را از من نقل کن؛ ولی از آنجا که برای او اثبات شده و عناد یا ترس، به او اجازه نمیدهد، تا حقیقت را آشکار کند؛ ماجرا را در هالهای از شک و ابهام میگذارد و دربارهی نفی یا اثبات آن، به طور قطعی، اظهار نظر نمیکند. اعتراف ابوبکر به اشتباه خود 1- ابن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، جلد دوم، صفحهی 619: ابوبکر گفت: همانان بر هیچ چیز از دنیا تأسف نمیخورم مگر بر سه کار که انجام دادم و ای کاش انجام نمیدادم... ای کاش به خانهی فاطمه بیاحترامی نکرده بودم اگر چه علیه من اعلان جنگ مینمودند». 2- مسعودی، مروج الذهب، جلد دوم، صفحهی194 «ابو بکر گفت: باکی بر من نیست، مرگ بر سه چیز که انجام دادم و ای کاش انجام نداده بودم... ای کاش خانهی فاطمه را مورد تفتیش قرار نداده بودم». 3- طبرانی، المعجم الکبیر، جلد اول، صفحهی62 «ابوبکر گفت:ای کاش به خانهی فاطمه حملهور نشده بودم و آنجا را رها میکردم؛ اگر چه علیه من پیمان جنگ بسته میبستند». 4- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، جلد دوم، صفحهی46. «ابوبکر گفت: ای کاش! به خانهی فاطمه حملهور نشده بوم و آنجا را به حال خود وامیگذاشتم؛ اگر چه در آنجا علیه من پیمان جنگ بسته میشد». 5- متقی هندی، کنز العمال، جلد پنجم، صفحهی 631 «ابوبکر گفت: ای کاش به خانهی فاطمه حملهور نشده بودم و آنجا را به حال خود وامیگذاشتم؛ اگر چه علیه من پیمان جنگ میبستند». در پایان این بخش، به برخی از علمای اهل تسنن که عباراتی مشابه، عبارات فوق در کتابهای خود نقل نمودهاند، اشاره میکنیم: - دهلوی هندی، در ازاله الخفاء، جلد دوم، صفحهی29. - ذهبی، در میزان الاعتدال، جلد دوم، صفحهی 215. - ابن حجر عسقلانی، در لسان المیزان، جلد چهارم، صفحهی219. - ابن قتیبه دینوری، در الامامه والسیاسه، جلد اول، صفحهی18. 1- محمد بن اسماعیل بخاری رد «صحیح بخاری» ، جلد پنجم،صفحهی177، چاپ بیروت. با نقل سلسله سندی از عایشه میگوید: حضرت زهرا÷ابوبکر را به خاطر (ماجرای فدک) ترک کرد و با او صحبت نکرد تا وفات نمود،و بعد از پیامبر اکرم| شش ماه زندگی کرد و وقتی وفات نمود، همسرش علی× او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر اجازه نداد تا در تشییع و تدفین او شرکت کند». 2- بیهقی در «سنن الکبری»،جلد ششم، صفحهی300، چاپ بیروت. حضرت فاطمه÷ بر ابوبکر غضب کرد و خشمناک شد، و از او اِعراض نمود و با او صحبت نکرد تا این که وفات یافت؛ پس علی× او را شبانه دفن کرد». 3-مسلم بن حجاج در «صحیح مسلم»، جلد سوم، صفحهی1380، چاپ مصر. «هنگامی که فاطمه÷ وفات یافت، شوهرش علی× شبانه بر او نماز خواند و او را دفن نمود، و به ابوبکر خبر نداد که بر جنازهاش حاضر شود و بر او نماز بخواند». 4- ابن اثیر «الکامل فی التاریخ» جلد دوم، صفحهی 126 معمر از «زُهری» و او از عایشه در مورد آن چه بین فاطمه÷ و ابوبکر دربارهی میراث پیامبر | گذشت، رویات میکند که: حضرت زهرا از ابوبکر اعراض کرد و با او صحبت نکرد تا این که وفات نمود و بعد از پیامبر اکرم| شش ماه زندگی کرد و وقتی وفات نمود، او را همسرش (علی×) دفن کرد و به ابوبکر اجاز نداد که بر جنازهی او حاضر شود و نماز بخواند».8 - سیوطی، «الثغور الباسمه»،صفحهی15،چاپ بمبئی [فاطمه÷] را همسرش علی× غسل داد و بر او نماز خواند و شبانه دفن کرد». 9- ابن ابی الحدید معتزلی، «شرح نهج البلاغه»،جلد ششم،صفحهی50 «صحیح در نزد من این است که حضرت زهرا÷ در حالی که از ابوبکر و عمر خشمگین بود، وفات نمود و به درستی که او وصیت کرده بود که آن دو بر (پیکر) او نماز نخوانند». سخنان حضرت زهرا÷ در مسجد و در بستر بیماری ابن قتیبه در کتاب «الامامهوالسیاسه»، ص14، و نیز محمد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهالطالب»،باب99 آوردهاند که حضرت زهرا÷ خطاب به ابوبکر و عمر فرمودند: خداوند و ملائکهی او را شاهد و گواه میگیرم که شما دو نفر (ابوبکر و عمر) مرا به غضب آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید،اگر پیغمبر را ملاقاتکنم، حتما از شما شکایت خواهم کرد». و در جای دیگری حضرت زهرا÷ خطاب به ابوبکر فرمودند: به خدا سوگند ر هر نمازی که بخوانم، تو را نفرین میکنم». آیا از این وضوح کلام، دلیل روشنتری لازم است؟ در شرح نهج البلاغه و المناقب احمد بن موسی و نیز در السقیفه، ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری که همگی از بزرگان اهل تسنن هستند، به سندهای مختلف از جمله از عایشه نقل شده است. خطبهی حضرت فاطمه÷ حضرت صدیقه طاهره÷ پس از آن که از همه کس مأیوس شدند، برای جلوگیری از انحراف جامعهی اسلامی و گمراهی مردم و نیز برای اتمام حجت با ابوبکر و عمر با لباس با وقار و در میان عدهای از بانوان بنیهاشم با شکوه و جلال خاصّی وارد مسجد شدند؛ همان محلی که در صدر اسلام مکان دادخواهی و احقاق حق بود. بانوی دو عالم در محل مخصوص قرار گرفتند و خطبهای بلیغ و فصیح ایراد کردند که ما قسمتهایی را که شاهد بحث است،به طور اجمال میآوریم: پارهی تن رسول اکرم| ابتدا آهی کشیدند که حاضران را به گریه انداخت. پس با سکوت جمعیت، حمد و ثنای الهی را گفتند و به رسالت پیامبر| گوهی دادن و به رنجها و زحمات ایشان و مجاهدتتها و تلاشهای حضرت علی× اشاره کرده و فرمودند: «چون پیامبر وفات کرد، نفاق در میان شما آشکار و کالای دین بیخریدار شد. هر گمراهی دعویدار و هر گمنامی سالار و هر یاوهگویی در کوی و برزن در پی گرمی بازر شد». در ادامه ضمن اشاره به ایجاد بدعت و تباهی و ظلم و گمراهی در دین،به مهاجر و انصار خطاب کرده و به شکستن حرمت خویش و سکوت آنان تصریح نموده و فرمودند: وای بر شما ای مهاجران! این حکم خداست که میراث مرا بربایند حرمتم را نگیرند؟! و شما از من حمایت نکنید و بشنوید و ساکت بمانید. ای پسر ابوقحافه (ابوبکر) آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و و من از پدرم ارث نبرم؟!عجب افتراء بزرگی! شما چگونه در دین بدعت میگذارید؟! مگر از داوری روز رستاخیز خبر ندارید؟ اکنون تا دیدار آن جهان، این استر آماده و زین برنهاده (خلافت و فدک) ارزانی تو باد و وعدهگاه ما روز قیامت ... آن روز،ستمکار رسوا و حق ستمدیده برقرار خواهد ماند؛ به زودی خواهیم دید که هبر خبری را جایگاهی و هر مظلومی را پناهکاهی خواهد بود». «ای پیامبر!همانا بعد از تو وقایع و غائلههایی به وقوع پیوست که اگر تو بودی و حضور داشتی، حادثه و مصیبت زیاد نمیشد. ای رسول خدا! همانگونه که زمین باران خود را از دست میدهد، ما تو را از دست دادیم و قوم تو پراکنده شدند،تو شاهد باش که چگونه از راه منحرف گشتند. مردانی که کینه و دشمنی خود را نسبت به ما پنهان کرده بودند هنگامی که تو رفتی و خاک میان ما و شما فاصله انداخت، آشکار ساختند. از هنگامی که از میان ما رفتی، مردانی به ما یورش آورده و ما را حقیر و کوچک شمرده و تمامی ارث ما را به یغما بردند». هر کس دخترم فاطمه بر او خشمناک شود، من بر او خشمناک میشوم و هر کس من بر او خشمناک شوم، مورد خشم و غضب الهی قرار خواهد گرفت. حضرت فاطمه÷ صریحا موضع خود را در قبال اعمال و رفتار آنها نشان داده و انزجار خویش را اعلام نموده، به ابوبکر فرمود: به خدا سوگند من در هر نمازی تو را نفرین میکنم». «وبرای آنان که رسول خدا را اذیت کنند، عذاب دردناکی است». «و هر سک مستوجب خشم من گردید، همانان خوار و هلاک خواهد شد». و نیز نقل شده است که تا حضرت فاطمه زهرا÷ زنده بودند، حضرت علی× با ابوبکر بیعت نکردند. «هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است». آیا اهل تسنن راضی میشوند که بگویند: حضرت فاطمه÷ به مرگ جاهلی ، یعنی نعوذ بالله ـ با کفر ،از دنیا رفته و جایگاه او جهنم است؛ در حالی که علمای بزرگ آنها روایات معتبر و متعددی در کتابهایشان آوردهاند که حضرت فاطمه÷ سیده و سرور بانوان بهشت است. 2- بلاذری در «انساب الاشراف»، جلد اول، صفحهی587، مینویسد: ابوبگر عمر را به دنبال علی فرستاد و به وی دستور داد علی را با بدترین صورت نزد من حاضر کن!!». 3- مسعودی در «اثبات الوصیه»،صفحهی142 مینویسد: «آنها میخواستند از علی بیعت بگیرند، اما علی ممانعت کرده و گفت: هرگز چنین کاری نخواهم کرد، پس به وی گفتند: تو را میکشیم. علی گفت: اگر مرا بکشید، همانا بندهی خدا و برادر رسول خدا| را کشتهاید. در این هنگام دست علی را در حالی که مشت کرده بود و باز کردنش برای آنها سخت بود، به طرف ابوبکر کشیده و بالاخره دست ابوبکر ار به دست علی کشیدند، و این در حالی بود که دست علی مشت و بسته بود!» 4- ابن ابی الحدید معتزلی در «شرح نهج البلاغه» جلد دوم، صفحهی121 مینویسد: «روایات در مورد جریان سقیفه مختلف است، آنچه که شیعه میگوید با توجه به آنچه عدهی قابل توجهی از محدثان اهل تسنن بیشتر آن را نقل کردهاند،آن است که همانا علی از بیعت با ابوبکر خودداری کرد تا آنکه آن حضرت را به زور از خانه خارج کردند». سپس ابن ابی الحدید مینویسد: «گفته شده که عمر خودش شمشیر را از دست زیبر گرفت و آن را به سنگ زد تا آنکه شکست و سپس تمام آنها (علی× و افرادی که در خانهی او بودند) را به طرف ابوبکر کشاندند و در مقابل ابوبکر قرارشان دادند». 5- ابن کثیر در «سیره النبویه» جلد چهارم، صفحهی495 مینویسد: «ابوبکر بالای منبر رفته و نگاهی به چهرههای مردم انداخت؛ ولی علی را ندید، پس پرسید: علی کجاست؟ در این هنگام عدهای از انصار برخاستند و او را به زور حاضر کردند». 6- ابوبکر جوهری در «السقیفه» مینویسد: «هنگامی که علی را با زور برای بیعت کردن حاضر نمودند،آن حضرت از بیعت امتناع ورزید و هر چه او را تهدید کردند،حضرت بیعت نرکد. پس به خانه برگشت و بیعت نکرد». 7- عبدالفتاح عبدالمقصود،در «السقیفه و الخلافه» صفحهی15، مینویسد: «مورّخان مهم و معتبر نقل کردهاند که علی از بیعت با ابوبکر خودداری نمود تا اینکه به زور با ریسمانی (که به گردنش آویختند) او را کشان کشان جهت بیعت کردن، بردند». و همچنین ابن عبدربه در «عقد الفرید» جلد دوّم، صفحهی285، و ابوالحسن نوفلی در «الاخبار» ، صفحهی44،اشاره به زور در مسأله بیعت گرفتن از حضرت علی× دارند. آری این بخش از تاریخ اسلام، بسیار تلخ و دردناک است؛ زیرا هرگز تصور نمیشود که به گونهای عمل کنند که شخص پلیدی مثل معاویه، آن را به صورت طعنه در نامهی خود به امیرالمؤمنین علی× آورده و بگوید: «... تا آنجا که دستگاه خلافت تو را مهار کرده و همچون شتر سرکش برای بیعت به طرف مسجد کشاندند». و امیرالمؤمنین× در پاسخ نامهی معاویه، تلویحاً اصل موضوع را پذیرفت و آن را نشانهی مظلومیت خود دانسته و بنویسد: «گفتی که من بسان شتر سرکش برای بیعت سوق داده شدم، به خدا سوگند خواستی از من انتقاد کنی، ولی در واقع مرا ستودی، و خواستی رسوایم کنی، اما خود را رسوا کردی، هرگز بر مسلمانی ایراد نیست که مظلوم واقع شود. غربت امیرالمؤمنین «تا هنگامی که فاطمه زنده بود،علی در میان مردم از وجهه و آبرویی برخوردار بود؛ لیکن چون او از دنیا رفت، مردم از علی نیز روی برتافتند». «رهایش کنید این مرد را!! همانا این مرد هذیان میگوید: کتاب خدا مارا بس است».
:: برچسبها: شهادت مادرم افسانه یا واقعیت, سلمان حدادی,