یامامورا عقیده دارد که عراق به تنهایی این جنگ را تحمیل نکرده بلکه یک جهان پشت سنگرهای صدام، علیه ایران اسلامی می‌جنگیدند و رزمندگان ایرانی با غیرت و با امداد امام زمان(عج) در برابر آنها دفاع کردند.

وی می‌گوید: «به یاد دارم که چگونه پیر و جوان و زن و مرد دوشادوش هم متحد شدند و هشت سال حماسه دفاع‌مقدس را رقم زدند. زنان در پشت جبهه کار پشتیبانی انجام می‌دادند که من هم یکی از آنها بودم، در دانشگاه علم و صنعت جمع می‌شدیم و از خیاطی و دوخت و دوز لباس‌های رزمندگان گرفته تا پختن مربا و بسته‌بندی آذوقه برای جبهه‌ها، شبانه‌روز کار می‌کردیم.

وی در مقایسه جنگ جهانی دوم در ژاپن و هشت سال دفاع‌مقدس در ایران می‌گوید: «هرچند آوارگی و شاید رگه‌هایی از تحمیل را در بین این دو جنگ بتوان یافت، اما جنگ جهانی دومی که من در سنین هفت و هشت سالگی در ژاپن تجربه کردم و به جهت اقدامات پیشگیرانه دولتی جهت حفظ جانمان از موشک‌باران وحشتناک مجبور به مهاجرت به شهرستان‌ها شدم، هیچ گاه شباهت زیادی به آنچه در جنگ ایران و عراق شاهد آن بودم نداشت. یکی از دلایل اصلی جنگ در ژاپن فقر و تنگ دستی بود، اما این دلایل در هشت سال دفاع‌مقدس رنگی از ارعاب نداشت.

وی‌ می‌افزاید: «در ایران اصلا جنگی در کار نبود و هرآنچه بود دفاع بود، که آن هم نه دفاع مسلحانه امروزی بلکه دفاعی معنوی و از قضا با دست‌هایی خالی بود.

شهیدی که مادر ژاپنی پرورش داد

شهید محمد بابایی در سال ۱۳۶۲ در عملیات «والفجر یک» در منطقه فکه به شهادت رسید. مادرش می‌گوید: محمد برای بار اول در سن ۱۸ سالگی به جبهه رفت و در عملیات مسلم بن عقیل شرکت کرد، محمد هنگام شهادت ۱۹ ساله بود.

وی ادامه می‌دهد: پسر بزرگم تازه وارد دانشگاه شده بود که از طریق جهاد دانشگاهی وارد جبهه شد. سلمان از ناحیه فک مجروح شده بود، او که برگشت محمد که در رشته مهندسی دانشگاه علم صنعت قبول شده بود، در جبهه حاضر شد.

وی می‌افزاید: «زمانی که خواست به جبهه برود از آقای حمیدی پیش نماز مسجد انصارالحسین اجازه گرفت. من هم می‌دانستم اینها امانتی در دست ما هستند و ما باید آنها را تربیت کنیم و تحویل دهیم، چه بهتر که آنها را با شهادت تحویل دهیم چرا که شهید شدن وظیفه مسلمانان و بالاترین مقام است. محمد به خواست خدا عمل کرد و من هم خوشحال شدم چرا که به دستور قرآن عمل کرد. ما در آیات قرآن می‌بینیم که مسلمانان اگر زیر ستم باشند وظیفه‌شان کمک به اسلام و دفاع از آن است و در زمان جنگ هم رزمنده‌ها و شهدا و خانواده‌هایشان به این دستور اسلامی عمل کردند.

کونیکو یامامورا که مدرس رشته‌های هنری است به یاد می‌آورد: روزی در مدرسه بودم، حالت خاصی داشتم ودلم گرفته بود. در کلاس درس و در حضور دانش‌آموزان اشک‌هایم بی‌اختیار سرازیر می‌شداز کلاس خارج شدم، نمی‌دانستم چرا آنقدر ناآرام بودم، اما بعد که خبر شهادت محمد را دادند لحظه شهادت و تاریخ آن با روزی که من در کلاس دگرگون شده بودم یکی بود، یکی از دوستان محمد که از ابتدایی با هم بودند و حتی با یکدیگر به جبهه راهی شدند خبر شهادت او را آورد. همسنگرش می‌گفت که آنجا سنگری نبود فقط یک بیابان بود، حتی نتوانسته بودند سنگری بسازند. شهید احمد نصراللهی برای من تعریف کرد که محمد در عملیات والفجر شهید شد. محمد با یک ترکش خمپاره شهید شد که به سرش اصابت کرده بود.


 وداع آخر

وی در پایان می‌گوید: یک هفته پس از شهادت پیکرش را به خانه آوردند، محمد آخرین باری که می‌خواست به جبهه برود خواست تا موی سرش را اصلاح کنم، وقتی تمام شد من را در آغوش گرفت و بوسید و بیشتر از همیشه تشکر کرد. در ذهن من هنوز بچه بود، محصل مقطع دبیرستان بود، وقتی قامتش را از روی صندلی بلند کرد هیکل یک مرد رشید به چشمم آمد و بی‌اختیار یاد حضرت عباس(ع) افتادماین آخرین دیدار من و محمد بود.

 
yahoo reddit facebook twitter technorati stumbleupon delicious digg
 
 

پیام های سیستم

پیام های سیستم

 
 

ارسال ایمیل

پیام های سیستم

پیام های سیستم

پاسخ به نظرات

پیام های سیستم

پیام های سیستم