مسلمان شدن را چگونه به خانواده گفتید و برخورد آنان چه بود؟

 تعدادی قبول کردند اما عده ای هم قبول نکردند . من آنان را برای شام به بیرون بردم و گفتم : شما من را آموختید که پیرو حضرت مسیح (ع) باشم و من معتقدم در مسیری ام که حضرت مسیح (ع) به من یاد دادند . خواستم به سبک عیسی مسیح (ع) زندگی کنم . شما من را از بیرون مسلمان می بینید اما در حقیقت اینها آموزه هایی است که به من یاد دادید.

لحظه گفتن شهادتین را تصور کنید و برای ما تکرار کنید .

 من در مسجدی در فینیکس شهادتین گفتم . قبل از پذیرش سردرگم بودم و احساس می کردم وزن جهان روی دوش من است . دنبال کمک خداوند و یاری رسانی ایشان بودم . وقتی فهمیدم این را ه درست است به خدا گفتم تو من را از خودم بهتر می شناسی و بهتر می دانی به چه سمتی برم و من تسلیم تو هستم . و سپس گفتم : أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أنّ محمد رسول الله و  أشهد أنّ علی حجه الله

 اولین چیزی که با چشم دل دیدید چه بود؟

 این که حقیقت همین است و پس از آن  احساس آرامشی کردم که نمی توانم در غالب کلمات بیان کنم .

آن شب چگونه خوابیدید ؟

بهترین خوابی بود که داشتم . احساس کردم آن وزن سنگین از روی دوشم برداشته شد.

تعامل به خانواده تان چگونه شد؟

مهربانتر شدم و بیشتر به آنان خدمت کردم . چون در اسلام خدمت رسانی به والدین جایگاه ویژه ای دارد. والدینم خودشان گفتند بعد از مسلمان شدن زحمت ما را کمتر کردی و ما این تغییر را دوست داریم .

موقع فرائض دینی با مقاومت اطرافیان مواجه نشدید؟

نه . اما بیشتر سوال می کردند که مثلا این حرکت برای چه هدفی است .من هم می گفتم یک نوع دعا کردن است برای نزدیک تر شدن به خداوند .

 
yahoo reddit facebook twitter technorati stumbleupon delicious digg
 
 

پیام های سیستم

پیام های سیستم

 
 

ارسال ایمیل

پیام های سیستم

پیام های سیستم

پاسخ به نظرات

پیام های سیستم

پیام های سیستم